-
サマリー
あらすじ・解説
قهرمان شصتوششم، مبارز تسلیمناپذیر: چند سال پیش توی یه هتل تو اورلاندو شیفتِ شب بودم؛ از اون هتلای درب و داغون و ارزون. اونجا کار میکردم و همونجا هم زندگی میکردیم. قهرمان شصتوهفتم، قهرمان جارو به دست: بیست و یک سالم بود که فیلیپین رو ترک کردم. پدرم تازه فوت کرده بود و ما یه خانواده بزرگ بودیم، ولی هیشکی نبود که خرج ما رو بده. تو شهرمون هم کار پیدا نمیشد، به همین خاطر مجبور شدم برای کار کشورم رو ترک کنم. خداحافظی و پایان.