-
サマリー
あらすじ・解説
نگار: بچه ها بحث شون گرم شده بود، و این بهترین فرصت بود. دلم می خواست همه چیزو بهشون بگم. اونا خواهرای من بودن. قد امیر و سهراب دوستشون داشتم. نگار: بچه ها! یه لحظه ساکت باشین می خوام یه چیزی رو بهتون بگم،… یه چیز خیلی مهمی رو می خوام بهتون بگم، گوش کنین.